- سه شنبه ۲ آذر ۹۵
- ۲۲:۵۵
یکی هست که خیلی وقتها با هم کشتی میگیریم.
ولی من زیاد هواسم به کشتی جمع نمیشه. نمی دونم چرا!!!
خیلی سعی می کنم بازنده نباشم ولی تا هواسم پرت میشه از فرصت استفاده میکنه.
امروز تصمیم گرفتم هر طور شده شونه هاشو به خاک بمالم...
اعصبابم خیلی خورد شده بود. دوست داشتم جواب حرف هاشو بدم
ولی یادم از شکست هام اومد و گفتم این دفعه باید حساب این نفس رو برسم. اینجوری نمیشه.
تمام هواسمو دادم به کشتی.
این آیه اومد جلوی چشمام:
وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ
و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری! (1)
... عجب تعریف و تمجیدی خدا از رسولش کرده! آدم قند توی دلش آب میشِ... من هم باید یک خودی نشون بدم ... نا سلامتی رسولالله الگوی منه... قرار بود زینتی باشم براشون نه مایه آبروریزی!
رفتم زیر یکخم شو گرفتم بلند کردم و تا پشت نفس سرکش رو به خاک نرسوندم ولش نکردم...
هر چی بدوبیراه بهم گفت سکوت کردم.
از درون شعلههای غضب شعله میکشید ولی فقط سکوت رو اختیار کرده بودم.
خیلی سخت بود ... ولی میخواستم مثل یک مرد کشتی بگیرم...
اللهم انی اعوذ بک من نفس لا تشبع
خدایا به تو پناه میبرم از نفسی که سیریناپذیر است (2)
---------------------------------
1. آیه 4 سوره قلم
2. تعقیبات نماز عصر
- ۱۴۹۲