- يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵
- ۱۴:۲۲
داستان حضرت سلیمان و رسیدن آنها به مورچه ها اطلاعات جالبی به ما میده. در آیه 28 سوره نمل خداوند می فرماید:
حَتَّى إِذَآ أَتَوْاْ عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَأَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَنُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ
(سلیمان با لشکر خود حرکت مى کرد) تا به وادى مورچگان رسیدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به خانه هاى خود بروید تا سلیمان و لشکریانش شما را ناآگاهانه پایمال نکنند.
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا...
پس (سلیمان) از سخن این مورچه با تبسّمى خندان شد
مورچه ها نه تنها نفهم نیستن بلکه فرمانده دارند و حتی فرمانده سپاه دیگران را هم می توانند بشناسند. دقت کنید یک مورچه به بقیه مورچه ها فرمان می دهد که به درون خانه های خود بروید تا پایمال نشوید و در هنگام این فرمان می گوید که سلیمان و سپاهیانش ممکن است شما را پایمال کنند یعنی می داند سلیمان فرمانده هست و در آخر می گوید ممکن است نفهمد و درک نکنند که ما اینجا هستیم یعنی او هواسش از انسانها بیشتر به اطرافش هست و خطر را درک می کند و مدیریت می کند ولی انسانها درک نمی کنند که مورچه ها هم برای خودشان اجتماعی دارند و نباید آنها را پایمال کرد.
سلیمان از این همه مدیریت و احساس فهم و شعور که حتی به حضرت سلیمان هم می گوید: هواس ندارد و ممکن است نفهمد و پایمال کند ما را، خنده اش گرفت.
ما هم هواسمون باشه مورچه ها را پایمال نکنیم.